سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نفس
مطالب عاشقانه
چهارشنبه 91 آبان 24 :: 2:54 عصر ::  نویسنده : fatibala2       

جعبه مدادرنگی ام  را برمی دارم،جای خالی ات را سبزمی کنم.........

وازجاده ای که رفتی تا امتدادخانه ی قلبم فرشی قرمز پهن می کنم...........

ومداد آبیم را نمی تراشم،تازمانی که بیایی وآسمان دلم را آبی کنی!!!!!!!!!!





موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 آبان 17 :: 10:30 عصر ::  نویسنده : fatibala2       

هیچکس ویرانیم راحس نکرد!

وسعت تنهاییم راحس نکرد!

درمیان خنده های تلخ من!

گریه یپنهانیم راحس نکرد!

درهجوم لحظه های بی کسی!

دردبی کس ماندنم راحس نکرد!

آنکه باآغازمن مانوس بود!

لحظه پایانیم راحس نکرد!




موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 آبان 17 :: 10:24 عصر ::  نویسنده : fatibala2       

حالمان بدنیست غم کم می خوریم،کم که نه،هر روز کم کم می خوریم......

آب می خواهیم سرابم می دهند، عشق می ورزم عذابم می دهند......

من نمیدانم کجارفتم به خواب،ازچه بیدارم نکردی آفتاب...

خنجری برقلب بیمارم زدند،بی گناهی بودم ودارم زدند......

بعداز این بابی کسی خو می کنم،هرچه در دل داشتم رو می کنم،دردمی باردچوبدترمی کنم....

طالعم شوم است باور می کنم،خنجری نامرد برقلبم نشست،ازغم نامردی پشتم راشکست....

نیستم از مردم خنجربه دست،بت پرستم بت پرستم، بت پرست..........

عشق اگر این است خوب می شوم،خوب اگر این است من بدمی شوم......

قفل غم برقلب مسمومم نزن،من خودم خوش باورم گولم نزن....

من نمی گویم که خاموشم مکن،من نمی گویم فراموشم مکن..........

من نمی گویم که بامن یارباش،من نمی گویم مراغم خوارباش......

من نمی گویم دگرگفتن بس است،گفتن اما هیچ نشنیدن بس است.......

روزگارت باد شیرین ،شادباش،دست کم یک شب توهم فرهاد باش.........

وای رسم شهرتان بیداد بود،شهرتان ازخون ما آباد بود.....

ازدرودیوارتان خون می چکید.....

خون من،فرهادومجنون می چکید،خسته ام ازقصه های شومتان..........

خسته از همدری مصنوعی تان،عشق از من دوروپایم لنگ بوذ،قیمتش بسیارودستم تنگ بود.........

کوه کندن گرنباشدپیشه ام،بویی ازفرهادداردتیشه ام،گرنرفتم هردوپایم خسته بود............

تیشه گرافتاددستم بندبود،هیچکس دست ماراباز نکرد؟نه

فکردست تنگ ماراکرد؟نه

هیچکس اندوه مارا دید؟نه

هیچکس ازحال ما پرسید؟نه

هیچکس چشمی برایم تنگ نکرد،هیچکس یک روز باماسرنکرد.........

هیچکس اشکی برای من نریخت،هرکه بامابودازمامی گریخت........

چندروزیست حالم دیدنی است،حال من از این وآن پرسیدنی است..........

گاه برروی زمین زل میزنم،گاه برحافظ تفعل میزنم............

شعرحافظ روح از جانم گرفت،یک غزل آمدکه حالم را گرفت:

مازیاران چشم یاری داشتیم    خودغلط بودآنچه می پنداشتیم






موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 آبان 17 :: 9:54 عصر ::  نویسنده : fatibala2       

حرف که میزنی

هیچ مهم نیست که بارانی باشدیانباشد....

هیچ مهم نیست که خاکی باشدیانباشد.....

حرف که میزنی

تنم رابوی خاک باران خورده برمی دارد...

ومن به حیرت آفتاب وآسمانت      پوز خند می زنم.....

پس/ اصلا بیاحرف نزن

حرف که میزنی

سرشارمی شودچشم هایی که دارم از تماشای لب های تو...

وهیچ چیزدیگربه اراده  ی من پیش نخواهد رفت........





موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 آبان 17 :: 9:49 عصر ::  نویسنده : fatibala2       

ای سرچشمه محبت

ای عشق واقعی

چگونه ستایشت کنم درحالی که قلبت ازمحبت بی نیازاست.

جگونه ببوسمت وقتی که عشقت دروجودم جاری می شود.

بگذارتانامت راتکرارکنم،نام زیبایت دلنشین است.

چه داشته ای که اینگونه مراطلسم کرده ای.

من اینگون نبودم توعشق رابا من آشناکردی.

توهوای دلم را باطراوت کردی.

زمانی که باتوهستم به آسمان بی کران پرواز می کنم.

پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمی دانم...........




موضوع مطلب :


<   1   2   3   4   5   >>   >   
درباره وبلاگ

آرشیو وبلاگ
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 10
کل بازدیدها: 45250