سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نفس
مطالب عاشقانه
جمعه 91 آبان 5 :: 10:48 عصر ::  نویسنده : fatibala2       

یه اتاق باشه سردسرد...روشن روشن...من باشم.....توهم باشی.......کف اتاق سنگ باشه،سنگ های سفید....توتکیه دادی به دیوار....باپاهات منو محکم گرفتی که سردم نشه..........که نلرزم........بهت میگم چشاتو می بندی ؟ آره می بندی من دست می کنم توجیبم یه تیغ درمیارم میدونی؟؟؟؟؟؟؟می خوام رگمو بزنم تیغومی کشم.رودستم....یه حرکت سریع.....یه ضربه ی عمیق.......مکثش قشنگه ولی توکه نمی بینی،توچشاتو بستی.....لبموگاز می گیرم که نگم آخ،که چشاتوبازنکنی که نبینی که نفهمی ....میدونی میترسم از اینکه خودموبکشم،میترسم از تنهایی مردن،اما حالا که توکنارمی دیگه نمی ترسم......تومی بینی من دارم سرد میشم محکم تربغلم می کنی تاگرم بشم ولی سردتر میشم.تودلت میگی آخیش........دوباره نفسم گرفت........چشاتو بازمی کنی،می بینی من مردم.....گریه نکن دیگه نیستم تاوقتی اشکاتومی بینم پاک کنم وبگم گریه نکن دلم می شکنه........!!!!




موضوع مطلب :



درباره وبلاگ

آرشیو وبلاگ
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 45312